پول نت

پول نت

پول نت

پول نت

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانلود رمان عاشقانه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
دانلود رمان قربانی یک بازی جاوا،اندروید،pdf،ایفون
 
 
دانلود رمان قربانی یک بازی

دانلود رمان قربانی یک بازی جاوا،اندروید،pdf،ایفون

نگاهی به دور و برش انداخت ، همه جا پر از درخت بود ، در آن شرایط حتی قادر نبود نوع درخت ها را از هم تشخیص دهد فقط میدید آنقدر بلند هستند که جلوی ورود نور خورشید به محوطه را گرفته اند.
باز هم باید می دوید نمی دانست به کجا ! مقصدی وجود نداشت ، فقط می دوید باید می دوید کم کم احساس ضعف می کرد ، پاهایش ذوق ذوق می کرد و چشمانش می سوخت وهمه جا را از پشت پرده اشک تار می دید ، قلبش دیوانه وار به قفسه سینه می کوبید طوری که به راحتی صدایش را می شنید .
کم کم احساس کرد پاهایش از شدت ترس و اضطراب فلج شده اند ، دو زانو روی زمین افتاد ، به اطرف نگاه کرد در کنار هر تنه درختی سایه شخصی را می دید ، همه جا پر از سایه های سیاه شده بود گویی هر لحظه سایه ها به او نزدیک تر می شدند نزدیک و نزدیک تر …

فصل اول
با صدای زنگ مبایل چشمهایش را باز کرد و در تاریکی کورمال کورمال به دنبالش گشت ، بالاخره بعد از چند ثانیه موفق به قطع کردن صدا شد. قبل از اینکه دوباره به خواب برود در رختخواب خود نشست و سپس از تخت پایین آمد از جلوی آینه رد شد و نگاهی به موهای مشکی رنگ مواجش که به شکل آشفته ای در هم پیچیده بود انداخت . می توانست صدای مادرش را از طبقه پایین بشنودکه در حال صدا زدن او بود . همیشه همین کار را میکرد تا اگر ستاره خواب مانده بود بیدار شود.
وارد آشپزخانه شد و روبه مادرش سلام کرد . راحله ضمن دادن جواب سلام دخترش نگاهی به او کرد وگفت : سلام خانم خوش خواب ! عزیزم قبل از پایین اومدن یه برس به موهات می کشیدی ما سر صبحی قبض روح نشیم !
ستاره نگاه ناباوری به مادرش انداخت و گفت : إ … مامان …
راحله در حال خندیدن بود که سیروس وارد آشپزخانه شد و رو به همسرش گفت: چیکار به دختر گل بابا داری ؟ دخترم هر جوری که باشه خوشگله !

دانلود رمان | رمان عاشقانه | رمان جدید | رمان خارجی | دانلود رمان عاشقانه | دانلود رمان جدید
 
برچسب ها
دانلود رمان, دانلود رمان جدید, دانلود رمان قربانی یک بازی, رمان, رمان جدید, رمان قربانی یک بازی, سایت ناولفا, ناولفا
  • farshad akbari
  • ۰
  • ۰
رمان روزهای سپید و سیاه جاوا،اندروید،pdf،ایفون
 
 
 
رمان روزهای سپید و سیاه

رمان روزهای سپید و سیاه جاوا،اندروید،pdf،ایفون

اخرین پنجره ها را بستم و روی مبل استیل بنفش رنگ نشستم .سیمین آباژور شیشه ای پایه بلند را در جای مشخص شده  گذاشت و گفت :آخیش بلاخره این پروژه هم تموم شد. سیمین از بچه های دانشگاه بود که بعد از دانشگاه ارتباط بین ما کاملا  قطع شده بود تا اینکه با کمک آرام برای آزمون استخدام به این شرکت آمدم و بعد از استخدام شدن با سیمین همکار شدم ,من  و سیمین در بخش طراحی دکور اسیون داخلی شرکت کار میکنیم میتوان گفت الان پنج ماهی هست که با سیمین روی پروژه  های مشترک کار میکنم.
نگاهی به سیمین انداختم و گفتم:خسته نباشی عزیزم, خدا را شکر همه چیز خیلی عالی پیش رفت .
سیمین در حالی که لباسش را مرتب میکرد گفت :بچه های تیم اجرایی رفتند ,تو نمیخای بری نگاهش کردم وگفتم : من باید چند تا عکس دیگه بگیرم و بعد کارم تموم میشه
سیمین دستش رو به سمت من دراز کرد وگفت : پس من دیگه برم ماه رخ جونم ,فکرکنم کیارمین تا حالا کلی مادر شوهرم را اذیت کرده باشه ,با من دیگه کاری نداری؟
دست سیمین را فشردم و گفتم به سلامت عزیزم از طرف من پسر نازت را ببوس و مراقب خودت باش بعد از رفتن سیمین من مشغول عکس گرفتن از قسمت های باقی مانده ی پروژه شدم.
***
بعد از یک روز سخت کاری خسته تر از همیشه به خانه آمدم و مامان پروین و مهدیس را در حال تماشای تلویزیون دیدم.

لبخندی زدم و سلام کردم .
مامان از روی مبل بلند شد و گفت سلام دختر گلم ,خسته نباشی , زود لباست را عوض کن تا شام رو بکشم و به سمت آ شپز

خانه رفت.
آهسته به سمت مهدیس رفتم و با کف دست ضربه ی محکمی توی سرش کوبیدم و گفتم :دوباره سلامت را قورت دادی؟
مهدیس در حالی که سرش را میمالید گفت : دوباره تو زدی توی سر من !
خندیدم و گفتم :من خواهر بزرگترت هستم من بزنم بهتر از اینه که غریبه ها بزنند این را گفتم و به سمت اتاقم رفتم .
بعد از پوشیدن لباس راحت و شستن دستها به آشپز خانه رفتم .
بابا روی صندلی پشت میز غذا خوری نشسته بود و مهدیس در حال گذاشتن ظرف سالاد روی میز بود ,مامان هم در حال  کشیدن ته دیگ سیب زمینی داخل دیس بود
به سمت بابا رفتم و سلام کردم .
بابا لبخندی زد و گفت :به به دختر خوبم .خسته نباشی دخترم
روی یکی از صندلی ها نشستم و گفتم ممنونم.
بابا در حالی که در روی برنج داخل بشقابش خورشت میریخت گفت :کار چطور پیش میره؟ یک ته دیگ سیب زمینی برداشتم و گفتم : امروز خیلی خسته شدیم ولی خدا را شکر آخرین پروژه ای که در دستمون بود را  فردا به مدیر بخش طراحی تحویل میدیم .
در حال خوردن شام بودیم که پچ پچ کردن های مامان و بابا شروع شد,اونها همیشه عادت به پچ ,پچ کردن داشتند و این

موضوع برای من و مهدیس خیلی تازگی نداشت.
بعداز خوردن شام ,مهدیس زودتر از همه میز را ترک کرد.

دانلود رمان | رمان عاشقانه | رمان جدید | رمان خارجی | دانلود رمان عاشقانه | دانلود رمان جدید
 
 
برچسب ها
دانلود رمان, دانلود رمان روزهای سپید و سیاه, رمان, رمان جدید, رمان روزهای سپید و سیاه, سایت رمان, ناولفا
  • farshad akbari